محدث نورى رضوان الله عليه از علامه ربانى شيخ عبدالحسين طهرانى نقل مى فرمايد كه يكى از درباريان محمد شاه قاجار مردى بود بنام ميرزا نبى خان ، او غرق در گناه و معصيت شده بود، بگونه اى كه به هر گناهى آلوده شده ، نزديك بود كه در طغيان و تظاهر به گناه ، ضرب المثل شود. اين مرد از دنيا رفت ، در عالم خواب ديدم كه من در باغستانهائى كه داراى عمارتهاى عالى بود مشغول گردش هستم ، باغستانهائى كه گويا از بهشت بود، با من راهنمائى بود كه آن قصرها را معرفى مى كرد، تا اينكه به مكانى رسيدم ، مرد راهنما گفت : اينجا مال ميرزا نبى خان است !، اگر ميخواهى او را ببينى ، آنجا نشسته است ، نگاه كردم ، ديدم آرى ، تنها در ساختمانى كه تالار گويند نشسته است ، همينكه مرا ديد، اشاره كرد كه بالا بيا، نزد او رفتم ، برخاست بر من سلام كرد، و مرا به بالاى مجلس فراخواند.
من نشستم ولى در حالات او فكر مى كردم كه با آن حال و اين مقام ؟!
او از حالت من به فكرم پى برد و گفت : اى شيخ ، گويا در تعجبى از اين مقام من ، با وجود آن كارهايم در دنيا كه موجب عذاب دردناك بود؟! آرى كار همانگونه كه مى پندارى بود (يعنى من مستحق عذاب بودم بخاطر آن اعمال ناپسندم ) اما من يك معدن نمك در طالقان داشتم ، كه هر سال درآمد آن را به نجف اشرف مى فرستادم ، تا در عزاى حسينى عليه السلام صرف شود، (اكنون پس از مرگ ) اينجا را در مقابل آن به من داده اند، آن عالم بزرگوار گويد: از خواب با تعجب برخواستم ، و خواب را در مجلس بحث مطرح كردم ، يكى از فرزندان عالم فاضل مولى مطيع طالقانى گفت : اين خواب راست است ، او يك معدن نمك در طالقان داشت ، كه اجاره او (در آن زمان ) يكصد تومان مى شد، و آن را به نجف مى فرستاد، و پدرم متولى خرج آن مال در عزاى امام حسين بود، آن عالم ربانى مى فرمود: من قبلا نمى دانستم كه او در طالقان چيزى دارد و اجاره آن يكصد تومان است و براى عزادارى صرف مى كند، و الحمدالله الكريم الوهاب . (325)
